یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۶

سه پاره شعر- گیل آوایی



تنهایی را با تو
و با تو
تنهایی 
قسمت می کنم.

روزگار را ساز دیگریست دوست من
چهره های بی لبخند
با وانمودِ خنده ای به رسم!،
آشکاریِ اندوه می پوشانند
چون سایه ی گمی
که با هم می جوییم بی هم!

گریزِ بیهوده ایست! نیست!؟
.

 2


ماندن هم شده است کاری چون رفتن
بمانی می پوسی
بروی می پوکی
دست بر داری از کدام! دست تو نیست!
هرکدام به هزار پاره اگر هم!،
به جان و جهانت پیوند خورده است!

کو! آن کنجکاوانه به حسی
بجنگی با خودت
در حیرتِ نگاهت به تماشا
هنگام
مستانه میدان قُرق می کرد عرق سگی
می دانی!؟ لات هم لاتهای دیروز!
باور نمی کنی!؟

3

دلتنگی هم
فرق نمی کند دیگر دوست من
چه در
چه دور از خاک مادری!
هر روز آه از دیروز است ناگزیر!

برویم
یک لحظه دیر نیست، دور هم!
خیال را چه دیدی
شاید موسیو هنوز منتظر باشد!
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر