چهارشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۵

چند عکس و یک اشاره با ویدئوی بدون شرحم! گیل آوایی


هزار فکر بسرم بود. داشتم می رفتم با هزار خیال هم! هرچه بود این نبود که بخواهم عکس بگیرم! خوش خیالانه حتی نمی دانم شاید برای فرار از فکر و خیال و خبرهای وطنی! ایستادم و خودکار در آورده شروع کردم با تلفن همراهم وُ دوربینِ 2 مگاپیکسلیِ خاک برسری! عکس گرفتن آن هم خیلی " من مرا قربان!". چندتا  عکس گرفتم برگشتم دیدم تمام این رهگذرانی که معولاً نشانی از هیچکدامشان در مسیری که می روم، نیست، جمع شده اند و چنان متفکرانه البته معمایی به من خیره شده  اند! که خودم هم کم مانده بود فکر کنم کارهایی دارم می کنم!!!
من از سرِ گریزهای آن چنانی داشتم عکس می گرفتم و جماعتِ نمی دانم چه! داشتند تماشا می کردند!
بخودم گفتم: خودت را سر کار گذاشتی هیچ! مردم را هم سرِکار گذاشتی!!!!
آرام خودکار پوتکارم را جمع کردم رفتم دریا جانم را درود بگویم و آدم شوم!!! پشت سرم نگاه می کردم می دیدم که دسته های دو سه نفریِ جماعت تماشاچی داشتند چیزهایی می گفتند! حالا ممکن است اصلاً در رابطه با عکس گرفتنم نبوده باشد ولی حس می کردم  در مورد خودکار و سیم خاردار و دیرک! وُ آن چشم انداز گپ می زدند!
شاید هم می زدند! من از کجا می دانستم!؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر