سه‌شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۵

" دل می رود زدستم صاحب دلان خدا را!!!" - گیل آوایی



کز کرده جام به دست
وسوسه ای 
کودکانه سوسو می زند
واتابِ شعله ای مست تر از من!

منِ من
وا می کاود کوله ای
که سالهاست می کشد
بی جابجاییِ این همه نابجایی!

شوق پرواز
پر می کشد مستانه مست
باز!

سِحرِ باده در جام
رقص قطره ای آرام
چشمِ مرا خیس می کند!

شب
دل داده به سکوت و سکون
وا می پرسم باز
ماه به کدام آسمان بی ابر کوچیده است!؟

خیره مات
چنگی به دل نمی زند
خیره سرانه خیره شدن!
سیاهی
تا عمقِ شب
چونان انبوهی
ناگاه
پرده بر کشانده است!

در روشنای بی ماه
نگاهی که گویی از من نیست
رفته است با منِ من!
و منِ بی من
کز کرده تنهاتر از تنهایی خویش
دل به شوپن داده ام
آرام آرام
آوای باریکه جاریِ شبانه ای موزون
چونان سکوتفریادی نجوا وار
" دل
می رود
زدستم
صاحب دلان
خدا را!!!"*

نیمه شب سه شنبه 30آگوست2016


"دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را">حافظ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر