دوشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۹۲

تنهایی داریم تا تنهایی - گیل آوایی



براستی آدمی به ارتباطش با آدمها معنا می دهد. آدمی که در تنهایی، های و هوی را له له می زند اما روزگارِ بی کسی را گرفتار آمده است، بقول سایه جان "در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند"، ماجرای دردناکی ست ولی هر چه باشد یک جوری سر از جایی! هایی! هویی! هیاهویی!! در می آورد و بر سر تنهایی می کوبد! اما وقتی آدمی تنهایی را به اختیار برمی گزیند ماجرای کاملا جداگانه ای ست. بقول مارکز جان، در "صد سال تنهایی" که فرق است میان کسی که تنهاست و کسی که تنهایی را انتخاب می کند. این درآمد را داشته باشید تا برسم به آهنگی از زنده یاد تجویدی و شعر زیبایی از عبداله الفت با صدای دلنشین، پُر توان و هوار گونۀ سیمن جان غانم، که حال و هوایی به من داد و چندین بار به آن گوش جان سپرده ام وُ مانند پروانه ای گاه بر گوشه ای از آهنگِ بی همتای تجویدی دل داده ام و گاه به شعر الفت و گاه صدای سیمین جان غانم در فریاد واژه واژه حس وُ معنا وُ حتی خشمی که در شعر است. براستی موسیقی اگر نبود، این روزگارِ بی همه چیز را چطور می شد سر کرد! یادِ گفتآوری ای از پادشاه ایران که اگر اشتباه نکنم بهرام باید بوده باشد که می گفت اگر شراب و موسیقی نبود این زندگی را چطور می شد تحمل کرد! آن که پادشاه بود چنان می گفت! ما که اندازۀ حتی برگی نیستیم در طوفان این زمانه وُ روزگار! چه بایدبگوییم یا بکنیم!!
این شعر و آهنگ و صدای یادمانه را با شما قسمت می کنم. شاید شما هم خوش بداریدش چون من!( چقدر از این من، من نوشتن، گفتن! لجم می گیرد! باید فکری برای جایگزینی اش کرد که منِ من نباشد چیز دیگری که هنوز نمی دانم. شما می دانید!؟)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر